فریادهای ساکت دلم

ساخت وبلاگ
خوب بعد از چندروز اومدم و مدتها ۱۴اردیبهشت به رسم هر سال تولدم بوداینبار ۲۵سالگیم بود و خیلی چیرا متفاوت بودکسایی که کنارم بودن حس و حالی که داشتم اون همه تجربه و اتفاقدلم میخواست جوری باشه که اگه زنده موندم و سالهایی که هم گذشت یادم بمونهبه لطفش منو برد زراس ایذه با تور رفتیمهمین بدو رفتن رفتم دشویی وگوشیم افتاد تو دشویبی و رفت فریادهای ساکت دلم...
ما را در سایت فریادهای ساکت دلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0moooohadese8 بازدید : 39 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:49

بالاخره از اینکار .....تخمی دارم میزنم بیرون یعنی بیشتر روزام ب بدترین شکل گذشت کار خیلی بهتری گیرم اومد فعلا ازمایشی امیدوارم بتونم بخاطر پام نمیتونم تنیس برم تا جلسات فیزیوتراپیمو برم دکتر گفت پله برات بده امشب از خ کی و اقای م به شدت ناراحتم هیچ وقت نمیبخمشون مثل ادمای دیگ زندگیم خیلی اتفاقا افتاده زندگی همش دل حال تکاپو وخیلی خستم واقعا حس میکنم نایی ندارم اگه تا الانم ادامه میدم قطعا بخاطر وجودش تو زندگیمه اون نباشه من پوچ پوچم داره ۲۵سالم میشه همه چی داره زود میگذره نمیدونم چی بگم قطعا اگه فقط یه آرزو داشته باشم خوشحال بودنش و زندگی کردن باهاشه من جز وجودش هیچی نمیخوام چون کنارش میتونم به هرچی بخوام برسم فریادهای ساکت دلم...
ما را در سایت فریادهای ساکت دلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0moooohadese8 بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 12 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:10